صیدی در پی صیاد
یاد دارم معلم ادبیاتم می گفت در حماسه ها آمده است که پرنده ای در سالهای دورزندگی میکرده است به نام ققنوس، این پرنده بر بالای کوهها زندگی میکرده است وعمرش که به انتها میرسید بر بلندای قله خود را به آتش میکشید واز خاکستر او تخم هایی تشکیل می شد وبه این ترتیب نسل او باقی می ماند
آری اینها در حماسه آمده است، در حماسه هایی که مردم آنها را زاییده توهم می دانند وهیچ کس نمی تواند اینها را به عنوان واقعیت تصور کند .اما من موجوداتی را سراغ دارم که نه در حماسه بلکه در واقعیت، نه در سالهای دور بلکه در همین چندی پیش، نه در اواخر عمر بلکه در نوجوانی وجوانی، نه در بالای کوه بلکه در روی همین زمین، نه اینکه خود را آتش بزند بلکه غرق آتش میشود ونه آتش جسم سوز بلکه اتشی که سراسر روح وجان وی را در بر میگرفت، غرق شد واز خاکسترش نه یک فرزند بلکه نسل ها ویک وطن به وجود آمد.
حماسه را باور نداری واقعیت را چه طور. اگر میگویی عاشقی محال است ما محال رادیده ایم واین فقط یک نمونه از خرق عادتهای این موجود بود .
سخن من از صیدی است که به سوی دام خود وصیاد میرود، نه به طمع دانه بلکه برای خشنودی صیاد.
به من بگویید که در کجای دنیا دیده ای که موجودی با میل واشتیاق ودانسته به سوی دام وصیاد برود
صیاد از پی صید دویدن عجبی نیست صید از پی صیاد دویدن عجب است
آری او شهید است که در حماسه واقعی در مدت یک انقلاب وهشت سال دفاعی مقدس بر بلندای قله شهادت در آتش عشق الهی غرق شد واز خاکستر او وطن،ایمان،باور،شعور وارزشها زنده شد